پريشاني من
مهربان آمدي اي عشق! به مهماني من پر شد ازبوي خوشت خلوت روحاني من
خوش برآورده سر ازباغِ تماشاي وجود سرو ناز تو به سر فصل زمستاني من
هيچ كس غيرِتو اي خرمي ديده! نخواند حرف ناخواندة دل از خط پيشاني من
ميكنم گريه منِ سوخته تا خنده زند گل روي تو در آيينة باراني من
بيقرار آمدي و رفت قرارم از دست بنشين تا بنشيند دل توفاني من
آفتابي شدي و يكسره آبم كردي شد حرير نگهت جامة عرياني من
بشكن اي بغض! وفروريزكه درخانة دل ميزند شعله به جان آتش پنهاني من
هر چه گفتند و بگويند به پايان نرسد قصة زلف تو و شرح پريشاني من